کترینگ و تهیه غذای الهیه

اول اردیبهشت روز تولدم بود

سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۵۹ ب.ظ

من: خیلی داغون و غمگین بودم، توی کافی شاپ نشسته بودم و تو خودم بودم، و یه سیگار کَبتَن بِلَک بین دو انگشتم و روی لبم بود و همین جور به جایی خیره شده بودم که ناگهان صدایی منو به خودم آورد،

ـ ببخشید آقا میشه اینجا کنار شما بشینم؟

من: من که تازه از اون حالت بیرون اومده بودم گفتم بله؟ دوباره حرفش رو تکرار کرد گفت:

ـ مشکلی نیست اینجا بشینم کنار یه آقای خوشتیپ و مهربون و با کلاسی که سیگار کبتن بلک هم میکشه؟

من: گفتم: خواهش میکنم بفرمایید.

وقتی نشست تازه متوجه شدم چه صدای دلنشینی بود و وقتی خودشو دیدم با خودم گفتم نکنه من الان تو بهشتم اینم یه حوریه بهشتیه که اومده پیشم، چقدر زیبا بود چشمای مشکی و درشتی داشت و رنگ پوستش خیلی جذاب بود و فرم اندامش اونجوری که نشسته بود خیلی خوب بود به نظر می اومد مانکن باشه، لباش غنچه بود و دو تار موش مثل پرانتزی صورتش که تقریباً بیضی بود رو قاب گرفته بود و بینی­شم خیلی قشنگ بود، خلاصه خیلی جذاب بود، تو همین فکر بودم که دوباره صدای نازش نظرم رو به خودش جلب کرد.

ـ بَه بَه میبینم تو هم مثل من سیگار کبتن بلک میکشی، اِی وَل، من سیگارم تموم شده داری یه نخ بهم بدی دفعات بعد من چند نخ بهت میدم،

من که اصلاً حوصله نداشتم و خیلی گرفته بودم

من: گفتم دفعات بعد؟!!!

بعد یه نخ دیگه داشتم بهش دادم، گفتم بفرمایید،

ـ گفت چرا اینقدر گرفته ای؟ چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ نکنه دوست دخترت نامردی کرده و گذاشته رفته؟! بعد لبخندی زد،

من: گفتم نه چیزی نیست البته نه که چیزی نباشه عادت ندارم سفره دلم رو برای هر کسی پهن کنم.

ـ دست شما درد نکنه حالا ما شدیم هر کسی؟ خب منم یه دوستم، دوست جدیدت، آهان ببخشید من خودم رو معرفی نکردم، حق داری که اینو بگی، خب، من فریبا هستم و دانشجوی رشته هنر هستم اونم تو مقطع کارشناسی ارشد و بی اف هم نداشتم و ندارم، البته الان یکیو پیدا کردم که اگه افتخار بدی عالی میشه، در ضمن مهربون هم هستم مثل خودت و همه جوره هم پایه ام، خیلی مخلصیم، همین!. خب نمیخوای بگی چی شده؟

من: چیز مهمی نیست کلاً داشتم به آدما و رابطه شون با همدیگه فکر میکردم، راستش اول اردیبهشت روز تولدم بود و من از خیلی ها توقع داشتم ولی هیچ کس یادش نبود جز یه دوستی از راه دور که پیام تبریک داد دیگه هیچکی یادش نبود در حالیکه من تولد همه دوستامو یادمه و بهشون هم تبریک میگم هم شاخه گل براشون میگیرم هم یک کادوی مختصر، به هر حال یادمه، چرا بقیه اینطوری نیستن؟

الان داشتم به این فکر میکردم که چرا این دوستان که مثلاً بهشون دوست گفته میشه اینجوریند؟ تو این فکر بودم که وقتی هم که مُردم همینطوره احتمالاً یکی دو سال اول همه یادشون میمونه بعدش دیگه فراموش میشم برای همیشه. راستش داشتم به این فکر می کردم که چه کار کنم که هم تا وقتی زنده ام فراموش نشم هم وقتی از دنیا رفتم کسی منو یادش نره و حداقل یه فاتحه برام بخونن.

ـ با فندکش که خیلی شیک بود سیگارش رو روشن کرد و بعد فندکش رو طرف من گرفت گفت روشن نمیکنی؟

من: گفتم نه ممنون من سیگاری نیستم، وقتی اینو گفتم طرف چند تا سرفه کرد و جا خورد؛

ـ گفت پس چرا دستت گرفتی و ژستشو گرفتی؟

من: گفتم قرار بود پسرخاله ام بیاد به من زنگ زد دو نخ برام بگیر من میام ولی نیومد آخرش هم کنسلش کرد و این دو نخ قسمت شما بود.

ـ البته منم سیگاری نیستم آ فقط خواستم با شما مَچ بشم یه نخ ازت گرفتم و یه پُک کشیدم دیدی که داشتم خفه میشدم و سیگارشو خاموش کرد و گفت تو جی اف داری؟

من: گفتم من به رابطه ها فکر میکنم که چطور میشه یه رابطه خوب داشت، چطور میشه یه رابطه تأثیر گذار داشت، چطور میشه یه رابطه صمیمی و از یاد نرفتنی داشت، چطور میشه یه رابطه رو تا آخر نگه داشت، بعدشم اصلاً این حرفا به من میاد؟! منو این حرفا!؟ در ضمن من جی افی دارم که اسمش رو گذاشتم همسر عزیزم.

«مدتی به سکوت گذشت.»

دختر که دیگه حسابی خجالت زده شده بود و یه جورایی دلش نمیخواست دیگه اونجا باشه و میخواست زودتر اونجا رو ترک کنه سرش رو پایین انداخته بود و از شرم هیچی نمیگفت، بهش خندیدم و گفتم جدّی نگیر شوخی کردم بده اون فندکت رو منم علیرضا هستم، فقط باید قول بدی تا آخرش باهام باشی آ، در ضمن باید یک کادوی تولد خوشکل هم برام بگیری که از این افسردگی موقتی در بیام...

  • سید علیرضا حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی